مامانی برام کباب برگ درست کرده بود کلی مامانمو بغل کردم.به خواستمامانم با این که کمرش درد داشت عصری رفتیم خرید اقلام باقی مونده. حوله نوزادی دو مدل یه جوز سفید یه جور عروسکی نانو یه تن پوش قرمز برای سه سالگی
آویز تخت موزیکال (موزیکشم ولوم داره )
سرویس رختخواب کوچک مخملی مامانم هی قربون صدقه اش میرفت ولوجکم انگار میفهمید چه خبرشده وول میخورد برای خودش
پتو برجسته کوچک
اینارو خریدیم
برگشتیم خونه
همسری نمایشگاه بود . برای معرفی محصول اختراعیشون غرفه گرفته بودن بعد کلاس رفته بود اونجا .ساعت هشت زنگ زد که داره میاد دنبالم بهش گفتم شام اینجاییم
غذایی که دلم خواسته بود ولی به هیچکی نگفته بودم خوراک جیگر سفید خودمو خفه کردم با یه عالمه سیر و سبزی خوردن و نون سنگک نوش جان نمودیم
خداکنه بچه ام بد غذا نباشه و والا بایس وقتی میذارمش مهد غصه بخورم . اخه مربی های مهد که دلسوز نیستن.
شش ماه عشق بازی...برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 218