شوخی شوخی جدی شد

خندید و منم خنده ام گرفت ...گفت سال 97 خواستی بری اشکال نداره

خب من دیشب شیطنتم گل کرد و خواستم سر به سر همسرم بذارم هم ببینم چقدر به نبودم تو خونه حساسه

اما امروز صبح این شوخی یه جورایی جدی شد

از ابتدای این هفته اعلام کردن کسانی که واجد شرایط هستند میتونن اسم بنویسن تا دراینده مدیر بشن

منم خیال نداشتم بنویسم با این وجود به پدرم گفتم ایشون هم گفت نمیخواد

فردای روز مشورتم مدیرم منو خواست و پرسید که اسم نوشتم یا نه

منم گفتن خیر و خیالم ندارم اسم بنویسم

ایشون گفتن مدیر بشی مدیرتوانمندی میشی حالا همین فردا هم که قرار نیست مدیر بشی

و من میخوام که اسمتونو بنویسین

من با همسری مشورت کردم

همسرم از اونجا همکاران خانوم پدرش به پست های بالاتر رسیدن و یکی تا مرز خودکشی پیش رفته یکی جداشد و اون یکی هم سرش هوو اومد بهم گفت که دلش نمیخواد من مدیر بشم و از اینده میترسه .اما میتونم از دوره هاش استفاده کنم

منم مجدد با پدرم صحبت کردم پدرم گفت حالا که مدیرت گفته اسمتو بنویس شاید میخواد بعدا بجای فلانی بشی معاون

خلاصه منم امروز اسم نوشتم و به مدیرم گفتم که تصمیم گرفتم فعلا اسممو بنویسم

ایشونم گفتن بله خوبکاری میکنین شاید دو سال دیگه خواستن بشی معاون مدیر باید اسم تو پروژه ملی ثبت شده باشه اگه نشده باشه ممکنه افسوس بخوری

خلاصه فرممو دادم گروه تحول اداری ازم استقبال کردن و این انرژی مثبت بود فقط گویا تو بهمن باید برم تهران تا یه امتحانی رو بدم .و شش ماهی رو یک دوره ای ببینم

فقط من نمیدونم کمتر از چهارماه دیگه ایشااله زایمان دارم چه اتفاقی بیفته

در اخر میگم اگر روزی همسرم راضی نباشه من واقعا پستی بالاتر از کارشناسی بگیرم اینکارو نمیکنم

و اگر روزی ببینم حتی معاونت هم موجب بشه من از بچه ام بزنم برای ریالی اینکارو نمیکنم

ووروجکم من عاشقتم عاشق تو و بابایی ... از خیلی چیزا گذشتم و میگذرم فقط به عشق شما دوتا و اینکه خیال والدینم بابت من راحت باشه غصه ای نخورن و یه کم نفس بکشن برای خودشون باشن

خدایا شکرت برای همه داده هات و بازم شکر برای نداده هات شاید برای نداده ها هنوز لیاقت پیدا نکردم و باید پخته تر بشم شایدم دوست داری باز هم باخدای خودم عشق بازی کنم و بیشتر التماس کنم