این روزها خیلی زود به زود دلم برات تنگ میشه .جوری که بایس بهت زنگ بزنم و صداتو بشنوم
هیچوقت صبح یس ام آبان روز اربعین یادم نمیره که بیدارشدم خونریزی کرده بودم داشتم سکته میکردم گفتم منو ببر بیمارستان توراه یهو گفتم تمون خورد یه نفس عمیق کشیدم بعد بالحنی دلنشین گفتی بهش : صبح بخیر
ببین فهمید مادرش نگرانش شده خواست بهت بگه حالم خوبه
شش ماه عشق بازی...برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 258